کعصلغتنامه دهخداکعص . [ ک َ ] (ع مص ) خوردن و بسیار خوردن و آشامیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). لغتی است در کأصه . رجوع به کأصه شود.
کعبدیکشنری عربی به فارسیپاشنه , پشت سم , پاهاي عقب (جانوران) , ته , پاشنه کف , پاشنه جوراب , پاشنه گذاشتن به , کج شدن , يک ور شدن
کعبدهلغتنامه دهخداکعبده . [ ک َ ب َ دِ ] (اِ) هر محلی که برای تماشای عامه ٔ مردم باشد. (ناظم الاطباء).
مکالغتنامه دهخدامکا. [ م َ ] (ع مص ) مکیت یده مکا کعصا؛ شوخ گرفت دست او از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جای روباه و خرگوش . مکو [ م َ ک ْ وْ ] . (مهذب
شذلغتنامه دهخداشذ. [ ش َذذ ] (ع اِ) مگس سگ یا آن شذا است کعصا. (منتهی الارب ). مگس سگ . (ناظم الاطباء).
مأکوللغتنامه دهخدامأکول . [ م َءْ ] (ع ص ) خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد) : فجعلهم کعصف مأکول . (قرآن 5/105).جمله عالم آکل و مأ
سدوملغتنامه دهخداسدوم . [ س َ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای قوم لوط که قاضی آن را سدوم گفتندی و ابوحاتم در کتاب المزال و المفسد گوید آن سذوم به ذال معجمه است . و گوید به دال خطاست
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ] (ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه . ام غیلان . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیلان . (مهذب الاسماء). مغیل