کش دادنلغتنامه دهخداکش دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن یا کشیدن . تطویل . (یادداشت مؤلف ). || دراز کردن چیزی را یا مطلبی را. (یادداشت مؤلف ). کاری که ممکن است بزودی
دردی کشلغتنامه دهخدادردی کش . [ دُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دردی کشنده . دردکش . شرابخور. دردآشام . دردنوش . دردخوار : دردی کش عشق و دردپیمای اندوه نشین و رنج فرسای . نظامی .ساقیا می
دردی کشیلغتنامه دهخدادردی کشی . [ دُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل دردی کش . دردآشامی . دردنوشی . شراب خوارگی : پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد.حافظ
دردی نوشلغتنامه دهخدادردی نوش . [ دُ ] (نف مرکب ) دردی نوشنده . دردنوش .دردآشام . دردخور. دردی کش . در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است : گاهی اسیر صومعه گ
سگ جانلغتنامه دهخداسگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش . (برهان ). بی رحم . سخت دل و سختی کش . (آنندراج ) (رشیدی ) : همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح صبحدم ناله ٔ سگ ب
nipدیکشنری انگلیسی به فارسیخم شدن، سرمازدگی، زخم زبان، دردناک بودن، چیز، چیزی، نیش، طعمتندوتیز، دزدی، گیره، ذره، جوانه زدن، گاز گرفتن، کش رفتن، بباد انتقاد گرفتن، در اثرسرما بیحس شدن، صدم