کشکشانلغتنامه دهخداکشکشان . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب )مخفف کشان کشان است که کنایه از آهسته و به تأنی براه رفتن و براه بردن است . (از آنندراج ) (از جهانگیری ) (از برهان ).
کش کشانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر حالت کشیدن؛ کشانکشان: ◻︎ کشکشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تَف (مولوی: ۴۵۸).
کهکشانفرهنگ انتشارات معین(کَ کَ) (اِ.) = کاهکشان : مجموعه ای از بیلیون ها ستاره است که برخی از آن هابه مراتب بزرگتر از خورشید می باشند، اما به علت فاصله زیاد، کوچکتر از خورشید به نظر می
گرم دارلغتنامه دهخداگرم دار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) غم خوار : گرمدارانت ترا گوری کنندکشکشانت در تگ گور افکنند. مولوی (مثنوی ).رجوع به گُرم شود.
ابوالعلاءلغتنامه دهخداابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری
تفلغتنامه دهخداتف . [ ت َ / ت َف ف ] (اِ) حرارت بود یعنی گرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). بخار و گرمی باشد.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). بخا
کهکشانفرهنگ انتشارات معین(کَ کَ) (اِ.) = کاهکشان : مجموعه ای از بیلیون ها ستاره است که برخی از آن هابه مراتب بزرگتر از خورشید می باشند، اما به علت فاصله زیاد، کوچکتر از خورشید به نظر می