کشکرلغتنامه دهخداکشکر. [ ک َ ک َ ] (اِ) نامی است که در آستارا به گل ابریشم دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گل ابریشم شود.
کشکرلغتنامه دهخداکشکر. [ ک َ ک َ ] (اِ) نامی است که در آستارا به گل ابریشم دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گل ابریشم شود.
کشکرکلغتنامه دهخداکشکرک . [ ک َ ک َرَ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید که آن را عکه می گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). عقعق . کسک . زاغچه . زاغی . کشک . (یادداشت مؤلف ). قشق
کشکفتلغتنامه دهخداکشکفت . [ ک ِ ک ِ] () بکشفت : لاله کشکفت کشفته کشکفت (؟)خود شکفته ست بر رخ تو شگفت .خسروی (ازلغت اسدی ص 50).
کشکرکفرهنگ انتشارات معین(کَ کَ رَ) (اِ.) پرنده ای است از راستة سبکبالان جزو دستة دندانی نوکان از تیرة کلاغ ها که در اکثر نقاط کرة زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه
ابن کشکرایالغتنامه دهخداابن کشکرایا. [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوالحسن مسیحی . طبیبی مشهور و ماهر، از پیوستگان سیف الدوله ٔ حمدانی و از اطبای بیمارستان عضدی است . از کتب اوست کُنّاشی به نام