کشاکشلغتنامه دهخداکشاکش . [ ک َ/ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِمص مرکب ) کشش . جذب . جلب . (ناظم الاطباء). کشش پیاپی . (یادداشت مؤلف ). کششهای متعاقب و بردن و آوردن . (برهان ). از هر سو کش
کشاکش کردنلغتنامه دهخداکشاکش کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن . ستیزه و جدال کردن . کشیدن حریفان یکدیگر را به هر سو و دست به یقه شدن . آویزش کردن . کشمکش کردن : ق
کشکشةدیکشنری عربی به فارسیموجدار کردن (مثل باد براب) , بر هم زدن , ناصاف کردن , ناهموار کردن , ژوليده کردن , گره زدن , براشفتن , تلا طم
کشاکش کردنلغتنامه دهخداکشاکش کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن . ستیزه و جدال کردن . کشیدن حریفان یکدیگر را به هر سو و دست به یقه شدن . آویزش کردن . کشمکش کردن : ق
کفاحدیکشنری عربی به فارسیستيز , کشاکش , تقلا کردن , کوشش کردن , دست وپا کردن , منازعه , کشمکش , تنازع
نزاعدیکشنری عربی به فارسیستيزه , کشاکش , کشمکش , نبرد , برخورد , ناسازگاري , تضاد , ناسازگار بودن , مبارزه کردن , چون وچرا , مشاجره , نزاع , جدال کردن , مباحثه کردن , انکارکردن , دعوا ,
خمیازلغتنامه دهخداخمیاز. [ خ َم ْ ] (اِ) کشاکش اعضاء بطرف بالا. (ناظم الاطباء). || خمیازه . دهن دره . فاژه . افزا. فجا. بیاستو. پاسک . (ناظم الاطباء). خامیاز. ثوباء. هاک . آسا. ب
خذرةلغتنامه دهخداخذرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) چرمی مدور که کودکان ریسمان در آن کرده در کشاکش آرند تا از آن صدابرآید و بفارسی بادفره گویند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنن