کشانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خیمهای که با یک ستون برپا کنند.۲. گنبدی.۳. خیمۀ سپاهی.۴. چادر قلندری.
کشانلغتنامه دهخداکشان . [ ک َ ] (اِ) خیمه ای که به یک ستون برپا باشد و چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).خیمه ای را گویند که به یک ستون برپا باشد و گنبدی گویند و گنبدی گویند و چنین
کشانلغتنامه دهخداکشان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش جالق شهرستان سراوان . واقع در یک هزارگزی جنوب جالق کنار راه فرعی سراوان به جالق با 100تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غل
کشان رفتنلغتنامه دهخداکشان رفتن . [ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اِستِفتار. (یادداشت مؤلف ). خود را بسختی کشانیدن . با سختی خود رابه سویی کشیدن چنانکه مجروحی بر زمین خزیده رفتن .
کشان کردنلغتنامه دهخداکشان کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )با خود کشیدن و بردن . حمل کردن . کشیدن : اسب خود را یاوه داند آن جوادو اسب خود او را کشان کرده چوباد.مولوی .