کسکلغتنامه دهخداکسک . [ ک َ س َ ] (اِ) قلیه ٔ گوشت باشد. (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء) : هرگز نبود خاک به شوری نمک وز خاک چگونه می بسازند کسک . عمعق (از آنندراج ). ||
کسککلغتنامه دهخداکسکک . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . کوهستانی است و297تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کسککلغتنامه دهخداکسکک . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . کوهستانی است و297تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کسکنلغتنامه دهخداکسکن . [ ک َ ک َ ] (ترکی ، اِ) گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج ) : یلان را گشته نرم از گر
کسکابلغتنامه دهخداکسکاب . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. جلگه است و 144تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران )
کسکاسلغتنامه دهخداکسکاس . [ ک َ ] (ع ص ) کوتاه بالای درشت و ستبر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).