کسودلغتنامه دهخداکسود. [ ک ِس ْ وَ ] (اِ) به معنی خرق است و آن درشتی کردن باشد با مردم . (برهان ). درشتی و تندی و بی مهری و بی آزرمی با مردم . (ناظم الاطباء). و ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذر کیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کسودلغتنامه دهخداکسود. [ ک ُ ] (ع مص ) کساد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به کساد شود.
کسوتلغتنامه دهخداکسوت . [ ک ِس ْ وَ ] (ع اِ)کسوة. رخت و لباس و جامه و پوشاک . (ناظم الاطباء).- پیش کسوت ؛ در اصطلاح زورخانه کاران ، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً.- کسوت جان دادن ؛ کنایه از خاصیت دادن است . (از ناظم الاطباء) (از
کسوتلغتنامه دهخداکسوت . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده بخش چهاردانگه شهرستان ساری . کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و210تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کشودلغتنامه دهخداکشود. [ ک َش ْ وَ ] (اِ) فجور است و آن انتهای زور قوت شهوانیه ٔ قبیحه و ارتکاب در امور فواحش است . (برهان ) (ناظم الاطباء).
تامکسودلغتنامه دهخداتامکسود. [ م َ ] (اِ) بلغت بربر قدید است و آن گوشتی است که با نمک و یا با نمک و ادویه وسرکه درآمیزند و در آفتاب خشک کنند و آن را قدید نامند. (از دزی ج 1 ص 139) .
آب ماهی نمکسودلغتنامه دهخداآب ماهی نمکسود. [ ب ِ ی ِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماءالنون . (تحفه ).