کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک َ س ِ] (ع ص ) سست و کاهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || بیمار. (ناظم الاطباء).
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک ُ س ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر یعنی رهاکن و جداکن . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گسل است . رجوع به گسل شود.
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک َ س َ ] (ع مص ) سستی کردن در کار و تنبلی و کاهلی نمودن . (از ناظم الاطباء). سستی کردن و کاهلی نمودن در آنچه که نباید در آن سستی شود. (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن بی انزال و اعتزال کردن و خواهش فرزند نکردن زن . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک َ س َ ] (ع اِمص ) سستی و کاهلی در کار. (ناظم الاطباء). سستی و کاهلی . (آنندراج ). || فتور در چیزی . (ناظم الاطباء).
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک ِ ] (ع اِ) زه کمان نداف چون بکشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زه کمان نداف چون فروکشد از آن . (آنندراج ).
کسیللغتنامه دهخداکسیل . [ ک ُ ] (اِ) گسیل . رجوع به گسیل شود. در فرهنگ ناظم الاطباء به این کلمه (با کاف تازی ) معانی نامزد و منتخب شده و روانه ٔ سفر و دفع و طرد داده شده است .
کشللغتنامه دهخداکشل . [ ک ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت واقع در نه هزارگزی جنوب رشت و 3 هزارگزی لاکان با 116تن سکنه . آب آن از استخر و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
کشللغتنامه دهخداکشل . [ ک ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان واقع در 6 هزارگزی شمال آستانه و 4 هزارگزی شمال پل سفیدرود با 369تن سکنه . آب آن از استخر و راه
قصللغتنامه دهخداقصل . [ ق َ ] (ع اِ) قَصَل .(منتهی الارب ). رجوع به قَصَل شود. || شکوفه ٔ درخت سلم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || قُصالة. (اقرب الموارد). رجوع به قصالة شود.
قصللغتنامه دهخداقصل . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصله قصلاً؛ قطعه . (اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصل عنقه ؛ زد گردن او را. (منتهی الارب ). || پاکوب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصل الحنطة؛ داسها. (اقرب الموارد). || قصیل علف دادن
کسلخهلغتنامه دهخداکسلخه . [ ک َ س َ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس و 1100تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کسلانلغتنامه دهخداکسلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیر چائی بخش ترکمان شهرستان میانه . کوهستانی است و 482 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کسلانلغتنامه دهخداکسلان . [ ک َ ] (ع ص ) سست و کاهل . ج ، کسالی [ ک َ لا / ک ُ لا ] . کِسالی ؛ کسلی [ ک َ لا ] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کسالی [ ک ِ لا ] . (ناظم الاطباء).
کسلانةلغتنامه دهخداکسلانة. [ ک َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث کسلان یعنی زن سست و کاهل . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسلمندلغتنامه دهخداکسلمند. [ ک َ س ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: کسل + مند) سست و ناتوان و ضعیف || دردمند.بیمار. || کاهل و تنبل . (ناظم الاطباء).
خستهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کردن، انداختن، ازپادرآوردن، خسته و ناتوان کردن کسل کردن، بیزار کردن، کسلکننده بودن
کسلخهلغتنامه دهخداکسلخه . [ ک َ س َ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس و 1100تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کسلان قیهلغتنامه دهخداکسلان قیه . [ ک َ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو از توابع قروه در استان کردستان . کوهستانی است و400تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کسلانلغتنامه دهخداکسلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیر چائی بخش ترکمان شهرستان میانه . کوهستانی است و 482 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کسلانلغتنامه دهخداکسلان . [ ک َ ] (ع ص ) سست و کاهل . ج ، کسالی [ ک َ لا / ک ُ لا ] . کِسالی ؛ کسلی [ ک َ لا ] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کسالی [ ک ِ لا ] . (ناظم الاطباء).
کسلانةلغتنامه دهخداکسلانة. [ ک َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث کسلان یعنی زن سست و کاهل . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خشکسللغتنامه دهخداخشکسل . [ خ ُ س َ ] (اِخ ) از کوههای دوهزار است بمازندران . (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 153).
مکسللغتنامه دهخدامکسل . [ م ِ س َ ] (ع اِ) زه کمان نداف چون فروکشد از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) نسل مکسل ؛ نسلی که پدران و اجداد آن در بزرگواری و صلاح اندک باشند. (از منتهی الارب ). نسب مکسل ؛ نسب و حسبی که پدران و اجداد صاحب آن چندان مشهور و معر
مکسللغتنامه دهخدامکسل . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) واد مکسل ؛ رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد).
تکسللغتنامه دهخداتکسل . [ ت َ ک َ ] (اِ) بمعنی تکسک است که دانه و هسته ٔ انگور باشد. (برهان ) (از آنندراج ). تکس و تکژ و هسته و تخم انگور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسک و تکش شود.
اکسلفرهنگ فارسی عمیدمحوری عرضی که چرخهای محرک یا آزادگرد هر نوع وسیلۀ نقلیه روی آن نصب میشود؛ میله؛ محور چرخ.