کسعلغتنامه دهخداکسع. [ ک َ ] (ع مص ) به دست و یا به پیش پای زدن بر دبر کسی . || راندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || به درون پایها بردن ماده
کسعلغتنامه دهخداکسع. [ ک َ س َ ] (ع اِ) سپیدی گردا گرد ثُنّه ٔ اسب یعنی مویهای آونگان بر بالای پیوندگاه سم دست یا پای . (ناظم الاطباء). سپیدی اطراف ثنه در دست و پای اسب . (از ا
کسعلغتنامه دهخداکسع. [ ک ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ کُسعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کسعة شود.
کسعلغتنامه دهخداکسع. [ ک ُ س َ ] (ع اِ) ریزه های نان .(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (اِخ ) نام گروهی از تازیان یمن . (ناظم الاطباء). قبیله ای به یمن و گویند از ب
کثعلغتنامه دهخداکثع. [ ک َ ] (ع مص ) سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب ِ برگردیدن گردد. کثع شفة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کُثوع . (منتهی الارب
کس ءلغتنامه دهخداکس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع اِ) پاره ای از شب . ج ، کُسوء. (ناظم الاطباء). کس ء من اللیل ؛ای قطعة منه . (اقرب الموارد). || کس ء کل شی ٔ و کسؤه ؛ مؤخره . ج ، اکساء.
کس ءلغتنامه دهخداکس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع مص ) در پی کسی رفتن و متابعت او کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال مر فلان یکساهم ؛ ای یتبعهم . (از اقرب الموارد). || از پس ران
کس ءلغتنامه دهخداکس ء. [ ک ُس ْءْ ] (ع اِ) دنباله ٔ چیزی . ج ، اَکساء. || رکب کسأه ؛ برگردن آن افتاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسعاءلغتنامه دهخداکسعاء. [ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکسع. کبوتر ماده ای که پرهای زیر دم آن سپید بود. (ناظم الاطباء). رجوع به اکسع شود.
کسعوملغتنامه دهخداکسعوم . [ ک ُ ] (ع اِ) به لغت حمیر خر و حمار است . (از ناظم الاطباء). خر، لغت حمیری است و میم زائد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کسعةلغتنامه دهخداکسعة. [ ک ُ ع َ ] (ع اِ) خجک سپید در روی هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نقطه ٔسفید در جبهه ٔ هرچیز. (از اقرب الموارد). || پرهای سفید در زیر دم عقاب و دی
کسعیلغتنامه دهخداکسعی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به گروه کسع از اهل یمن و منه المثل ندامة الکسعی . (ناظم الاطباء). کسع حیی است از یمن یا از بنی ثعلبةبن سعدبن قیس عیلان و از آن حی
کُسْ لِیْسگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی زن ذلیل ، حقیر در برابر زنان ، کوتاه آمدن در برابر زنان برای جلب رضایتشان
کسعةلغتنامه دهخداکسعة. [ ک ُ ع َ ] (ع اِ) خجک سپید در روی هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نقطه ٔسفید در جبهه ٔ هرچیز. (از اقرب الموارد). || پرهای سفید در زیر دم عقاب و دی
کسعیلغتنامه دهخداکسعی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به گروه کسع از اهل یمن و منه المثل ندامة الکسعی . (ناظم الاطباء). کسع حیی است از یمن یا از بنی ثعلبةبن سعدبن قیس عیلان و از آن حی
کسعاءلغتنامه دهخداکسعاء. [ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکسع. کبوتر ماده ای که پرهای زیر دم آن سپید بود. (ناظم الاطباء). رجوع به اکسع شود.
کسعوملغتنامه دهخداکسعوم . [ ک ُ ] (ع اِ) به لغت حمیر خر و حمار است . (از ناظم الاطباء). خر، لغت حمیری است و میم زائد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
محاربلغتنامه دهخدامحارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن قیس الکسعی ، از قبیله ٔ کسع یمن و شاعر است به او در ندامت مثل زنند. (الاعلام زرکلی ).