کستلغتنامه دهخداکست . [ ک َ ] (ص ) فضیح و شرم آور. || چرکین و ناپاک . || فرومایه . (ناظم الاطباء). || گست . زشت . (اوبهی ). نازیبا. (یادداشت مؤلف ) : اگر بهتر نگریسته شود خبث
کستلغتنامه دهخداکست . [ ک ِ ] (جمله ٔ استفهامی ) مخفف که است . (ناظم الاطباء). کیست . رجوع به که و کیست شود.
کسطلغتنامه دهخداکسط. [ ک ُ ] (ع اِ) دوائی است که آن را قسط گویند و بول و حیض براند و فالج و استرخای اعضا را نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ). قسط. (اقرب الموارد). کسد. || عدالت .
کست برکستلغتنامه دهخداکست برکست . [ ک ُ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) معرب کشت بر کشت و گشت برگشت . رجوع به گشت برگشت شود.
أخْفَقَدیکشنری عربی به فارسیکست خورد , توفيق نيافت , نافرجام ماند , ناکام شد , موفق نشد , ناتمام ماند , نيمه کاره ماند , بي نتيجه ماند , به ثمر ننشست , نقش برآب شد
کست برکستلغتنامه دهخداکست برکست . [ ک ُ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) معرب کشت بر کشت و گشت برگشت . رجوع به گشت برگشت شود.
کستیلغتنامه دهخداکستی . [ ک ُ ] (اِ) به معنی کشتی باشد و آن چنان است که دو کس برهم چسبند و یکدیگر را برزمین زنندو اصل این لغت کستی است چه از کستن مشتق است که به معنی کوفتن باشد