کسانلغتنامه دهخداکسان . [ ] (اِخ ) تلفظی از کلمه ٔ کاشان ، شهر معروف ایران . (تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 423).
کسانقلغتنامه دهخداکسانق . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. کوهستانی و معتدل است و681تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کسانوقراطیسلغتنامه دهخداکسانوقراطیس . [ ک ِ ] (اِخ ) اکسانو قراطس . کسانو قراطس . از شاگردان افلاطون بوده است . (یادداشت مؤلف ).
کسانهلغتنامه دهخداکسانه .[ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) دیگری . دیگران . غیر. آنکه خودی نیست . اجنبی . (یادداشت مؤلف ) : بیدار و هشیوار مرد ننهددل بر وطن و خانه ٔ کسانه . ناصرخ
بی کسانلغتنامه دهخدابی کسان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکی که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع و دارای 101 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
رَبَّانِيِّينَفرهنگ واژگان قرآنکساني که اختصاص و ارتباطش با رب شديد و اشتغالش به عبادت او بسيار است اصطلاحاً به فقهاي يهود نيز گفته مي شود