کسادلغتنامه دهخداکساد. [ ک َ ] (ع مص ) ناروان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناروان شدن . (ترجمان جرجانی ص 81) (تاج المصادر). ناروا شدن نرخ . (المصادر زوزنی ).
انحماقلغتنامه دهخداانحماق . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) گول و بی عقل گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احمق شدن . (از اقرب الموارد). || کار احمقانه کردن . (از منتهی الا
نفاقلغتنامه دهخدانفاق . [ ن َ ] (ع مص ) رایج و روان گردیدن بیع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رواج شدن بیع. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || روان و رواج یافتن متاع . (غیاث ا
مندکلغتنامه دهخدامندک . [ م َ دَ ] (از ع ، ص ) کساد و ناروایی متاع و کالا باشد. (فرهنگ جهانگیری ). کسادی و ناروایی اسباب و کالا باشد. (برهان ). کساد و ناروا و بی قیمتی متاع و کا
بازارلغتنامه دهخدابازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو