کساد کردنلغتنامه دهخداکساد کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاسد و بیرونق کردن . ناروا کردن . از رواج و رونق انداختن .
کساد ساختنلغتنامه دهخداکساد ساختن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن . (آنندراج ). کساد کردن . بی رونق نمودن . کاسد کردن : بیابیا که به یاد تو مردم چشمم کساد ساخته نرخ متاع مرجان
فترة الهدوءدیکشنری عربی به فارسیارام کردن , فرونشاندن , ساکت شدن , لا لا يي خواندن , ارامش , سکون , ارامي , قطع , انقطاع , دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل , شلوار کار کرباسي , کسادي
slackدیکشنری انگلیسی به فارسیشل، کساد، کسادی، سکون، قطع، شلی، انقطاع، شل کردن، سست کردن، کساد کردن، ضعیف کردن، فرو نشاندن، سست، ضعیف، پشت گوش فراخ، فراموشکار، کند، بطی ء، گشاد