کساد شدنلغتنامه دهخداکساد شدن . [ ک َ / ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناروان شدن بازار. (مجمل اللغة). انحماق . (تاج المصادر). بی رونق شدن . کاسد شدن . از رواج افتادن . از رونق افتادن . ||
کساد پذیرفتنلغتنامه دهخداکساد پذیرفتن . [ ک َ / ک ِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) کساد شدن . کاسد شدن . بی رواج و بی رونق شدن . کسادی یافتن : نرخ صندل من کساد پذیرد بروم و به حیلت صندلها از و
انخداعلغتنامه دهخداانخداع . [ اِ خ ِ ] (ع مص ) فریفته شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (فرهنگ فارسی معین ) (ازاقرب الموارد). فریب خوردن . (فر
نعسلغتنامه دهخدانعس . [ ن َ ] (ع مص ) به خواب شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعاس . (منتهی الارب ). رجوع به نعاس شود. || نرم و سست گشتن رای . || سست شدن جسم . (از ناظم الاطبا
سستی گرفتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. کمشدن، ضعیف شدن، رو به نقصان نهادن ۲. کمرونق شدن، کساد شدن، از رونق افتادن