کساد ساختنلغتنامه دهخداکساد ساختن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن . (آنندراج ). کساد کردن . بی رونق نمودن . کاسد کردن : بیابیا که به یاد تو مردم چشمم کساد ساخته نرخ متاع مرجان
دست بستنلغتنامه دهخدادست بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن دست . مقید کردن دست . گرفتار ساختن . به بند کردن : که گوید برو دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلند. فردوسی .چنین گفت ل
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین
کابللغتنامه دهخداکابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در 1762 گزی فوق سطح دریا واقع در نجدی حاصلخیز
صاحب بن عبادلغتنامه دهخداصاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که
بازارلغتنامه دهخدابازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو