کساحلغتنامه دهخداکساح . [ ک َس ْ سا ] (ع ص ) خاک روب . (مهذب الاسماء). خاک کش . (دهار). رجوع به کسح و کساحة شود.
کساحلغتنامه دهخداکساح . [ ک ُ ] (ع اِ) بیماری است مر شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کثاهلغتنامه دهخداکثاه . [ ک ُ ] (اِ) به لغت یونانی تخم تره تیزک باشد. (برهان ). || بعضی گویند تخم خردل صحرایی است . (برهان ). بزرالجرجیر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منهاج ).
کساحةلغتنامه دهخداکساحة. [ ک َ ح َ ] (ع اِمص ) برجای ماندگی از دست و پای و لنگی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). برجای ماندن از دست و پای و اکثر در پای استعمال شود. (از اقرب الموارد)
کساحةلغتنامه دهخداکساحة. [ ک َ ح َ ] (ع اِمص ) برجای ماندگی از دست و پای و لنگی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). برجای ماندن از دست و پای و اکثر در پای استعمال شود. (از اقرب الموارد)
برف روبلغتنامه دهخدابرف روب . [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شغل برف روفتن دارد. کسّاح . || (اِ مرکب ) پارو. مکسحه . (دهار). آلت روفتن برف .
لنگیلغتنامه دهخدالنگی . [ ل َ ] (حامص ) صفت لنگ . حالت و چگونگی لَنگ . شلی . عرج . عتب . کساحة. (منتهی الارب ) : رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است . خا