کسلغتنامه دهخداکس . [ ک َ / ک ِس س ] (اِخ ) شهری است نزدیک به سمرقند. (منتهی الارب ). نام شهری نزدیک سمرقند. شهری به ترکستان در نزدیکی سمرقند. (یادداشت مؤلف ). در نزدیکی سمرقند است و گویند عبارت است از صغد، ابن ماکولا گوید عراقیون این کلمه را کس به فتح کاف
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک َس س ] (ع مص ) سخت کوبیدن . (از ناظم الاطباء). سخت کوفتن . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک ُ ] (اِ) شرمگاه زن . موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. (برهان ). شرم زن . (منتهی الارب ). فرج زن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). موضع جماع در زنان . چوز. نس . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که کس تو می خورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک ُس س ] (معرب ، اِ) مأخوذ از کس فارسی و به معنی آن . ج ، اکساس ، گویند مولده است . (ناظم الاطباء). شرم زن و هو لیس من کلامهم انما هو مولد. (منتهی الارب ). عضو مخصوص زنان است و کسوس جمع آن اسچ و این معرب کس فارسی به تخفیف است . (آنندراج ).
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
کش کشلغتنامه دهخداکش کش . [ ک ُ ک ُ ] (صوت )کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن .
کش کشلغتنامه دهخداکش کش . [ ک َ ک َ ] (اِ) آنکه در پاره ای از اراضی کم آب چون کرمان آب را با آلتی مخصوص بجریان آرد. (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) خوش خوش . باکشی : دجله ززلفش مشکدم زلفش چو دال دجله خم نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیده ام .<p class="aut
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ ] (ع اِمص ) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت . (ناظم الاطباء). طلب روزی : هرکه از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خ
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ ] (ع اِمص ) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت . (ناظم الاطباء). طلب روزی : هرکه از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خ
کسائیلغتنامه دهخداکسائی . [ ک ِ ] (اِخ ) شاعر مروزی ، کنیه ٔ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است . مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده
کسترلغتنامه دهخداکستر. [ ک َ ت َ ] (اِ) خاری باشد سیاه و آن را بسوزانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
دکسلغتنامه دهخدادکس . [ دَ ] (ع مص ) خاک زدن بر روی کسی . (از منتهی الارب ). پاشیدن خاک بر کسی . (از اقرب الموارد از محیط المحیط). و اقرب الموارد در غلطنامه ٔ خود آنرا بنقل از لسان العرب و القاموس المحیط، به معنی «حشو» و پر کردن چیزی را، تصحیح کرده است .
دوپلکسلغتنامه دهخدادوپلکس . [ ل ِ ] (اِخ ) ژزف فرانسوا (مارکی ). از مدیران لایق و فعال فرانسوی در مستعمرات فرانسه در هند (متولد 1697 و متوفای 1763 م .) شهرت او به سبب خوب اداره کردن کمپانیهای هند و فرانسه و توسعه ٔ آنهاست به طو
دوکسلغتنامه دهخدادوکس . [ دَ ک َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). یکی از نامهای شیر است . (منتهی الارب ). || عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). عدد بسیار. (مهذب الاسماء). || (ص ) لمعة دوکس ؛ پاره ای از گیاه پژمریده و یا گیاه ترپیچیده . (منته
پنیکسلغتنامه دهخداپنیکس . [ پْنی / پ ِ ] (اِخ ) نام میدانی به أطینه (آتن ) که در قدیم اجتماعات عام بدانجا منعقد میشد. و اکنون از آن اثری بر جای است . (از فرهنگ ترجمه ٔ تمدن قدیم ص 466).