کزکلغتنامه دهخداکزک . [ ] (اِ) ودع است وآن از آن جمله ٔ اصداف و حلزون است و به هندی کردی ودر دیلم کلاچک و در اصفهان کس گربه نامند. (تحفه ).
الی کاکلغتنامه دهخداالی کاک . [ اَ ] (اِ مرکب ) آلوکک . الیکک . آلبالوی جنگلی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به الیکک شود.
حجر مغناطیس الخللغتنامه دهخداحجر مغناطیس الخل . [ ح َ ج َ رِ م ِ سِل ْ خ َل ل ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دمشقی گوید: هو ابیض یسمی الکزک اذا وضع فی بقعة فیه اناء فیه خل انساق الخل الیه و دخل
یغلغلغتنامه دهخدایغلغ. [ ی َ ل َ / ل ِ ] (ترکی ، اِ) تیر پیکان دار.(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) : پَرّ کرکس بین به رنگ خرمگس یغلغی را کزکمان خواهد گشاد. خاقانی .و رج
سیم کشیدنلغتنامه دهخداسیم کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فساد و ریم و چرک زیادت در قرحه یا جراحتی برای مجاورت با هوایی یا آبی . سرخ شدن و برآمدن قسمتی از تن به علت ملاقات با آب
دار ملکلغتنامه دهخدادار ملک . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایتخت . دارالملک . مرکز فرمانروایی : دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین .
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هم