کریه رویلغتنامه دهخداکریه روی . [ ک َ ] (ص مرکب ) کریه المنظر. کریه منظر. زشت . ناخوش دیدار. بدگِل : گوریست سیاه رنگ دهلیزم خوکیست کریه روی دربانم . مسعودسعد.رجوع به کریه منظر شود.
کریه منظرلغتنامه دهخداکریه منظر. [ ک َ م َ ظَ ] (ص مرکب ) زشت روی .(ناظم الاطباء). کریه المنظر. بدگِل . بدنما. ناخوش دیدار. (یادداشت مؤلف ). زشت صورت . بدقیافه : شخصی نه چنان کریه م
کریهلغتنامه دهخداکریه . [ ک َ ] (ع ص ) ذوالکراهة. (اقرب الموارد). قبیح و ناپسند داشته . (ناظم الاطباء). ناپسند و ناخوش داشته . (منتهی الارب ). رویی که دشوار بود دیدن آن از زشتی
جنگلغتنامه دهخداجنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن
بسیللغتنامه دهخدابسیل . [ ب َ ] (ع ص ) بَسِل ؛ بمعنی شجاع و دلیر. ج ، بُسَلاء. (از منتهی الارب ). رجوع به بسل و باسل شود. || زشت و ترشروی از خشم یا شجاعت . (آنندراج ). ترشروی از
ژغارلغتنامه دهخداژغار. [ ژَ ] (اِ) سختی . (برهان ). مقابل سستی . استحکام . درشتی . صلابت . || سختی و محنت . (آنندراج ). || گیاهی که بدان جامه رنگ کنند. (برهان ). زغار. (آنندراج