کریم خصاللغتنامه دهخداکریم خصال .[ ک َ خ ِ ] (ص مرکب ) با خصال مردم کریم : جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.فرخی .
کریملغتنامه دهخداکریم . [ ک َ ] (اِخ ) کریمخان زند پسر ایناق . از طوایف لک بود. پس از فوت پدر با برادرش صادق خان بزرگ طایفه ٔ زند شد در 1162 هَ . ق . به سپاه ابراهیم خان ، برادر
کریملغتنامه دهخداکریم . [ ک َ ] (ع ص ) جوانمرد. بامروت . ج ، کُرَماء، کِرام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جوانمرد. (برهان ) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بودشگفت باشد و ا
تن آسانلغتنامه دهخداتن آسان . [ت َ ] (ص مرکب ) آسوده . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). آسوده و راحت و آرام . (ناظم الاطباء). از«تن » + «آسان ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
تندرستلغتنامه دهخداتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم
اسحاق افندیلغتنامه دهخدااسحاق افندی . [ اِ اَ ف َ] (اِخ ) ابواسحاق اسماعیل افندی زاده . یکی از علمای مشهور عثمانی که در زمان سلطان محمود اوّل مسند شیخ الاسلامی داشت . پدر او شیخ الاسلا
کریملغتنامه دهخداکریم . [ ک َ ] (ع ص ) جوانمرد. بامروت . ج ، کُرَماء، کِرام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جوانمرد. (برهان ) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بودشگفت باشد و ا
محمدفرهنگ نامها(تلفظ: mohammad) (عربی) ستوده ، بسیار تحسین شده ، آنکه خصال پسندیدهاش بسیار است ؛ (در اعلام) نام پیغمبر اکرم(ص) ؛ نام سورهی چهل و هفتم از قرآن کریم دارای سی