کریمانلغتنامه دهخداکریمان . [ ک َ ] (اِ) (از: کریم + ان ، پسوند جمع) ج ِ کریم . کرم کنندگان و جوانمردان . (برهان ). || (ع اِ) (از: کریم + ان ، علامت تثنیه در عربی ) بمعنی حج و جها
کریمانلغتنامه دهخداکریمان . [ ک َ ] (اِخ ) در فرهنگ برهان قاطع و انجمن آراو جز آن نوشته اند: کریمان نام جد دوم رستم زال است که پدر نریمان باشد. و ولف در فهرست لغات شاهنامه و نیز ف
کریمان چاهلغتنامه دهخداکریمان چاه . [ ک َ ] (اِخ ) ناحیه ای در جنوب غربی گوکلان قولی و نواحی شمال ترکستان روس . (یادداشت مؤلف ).
کریمانهلغتنامه دهخداکریمانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مردم کریم . بکرم . از روی کرم : کریم باش و کریمانه روزگار گذارکه تو کریمی و این سنت کرام قدیم . سوزنی .کریم
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ِ ](اِخ ) (شهر...) یکی از شهرهای مهم کشور و مرکز استان هشتم است . این شهر در زمان سلاطین ساسانی بنا شده است بانی آن بهرام پنجم است که در زمان ولیعهد
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ُ ] (ع مص ) ارجمندی و بزرگی . (ناظم الاطباء). کرامت . (از اقرب الموارد). || یقال : افعل کذا و کرماناً لک ؛ یعنی میکنم این کار را جهت اکرام و بزرگی ت
کرمانشاهلغتنامه دهخداکرمانشاه . [ ک ِ ] (اِخ ) ابن قراارسلان قادربیک . دومین تن از سلجوقیان کرمان که در 465 هَ . ق . جلوس کرد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ فارسی معین ، تار
کریمان چاهلغتنامه دهخداکریمان چاه . [ ک َ ] (اِخ ) ناحیه ای در جنوب غربی گوکلان قولی و نواحی شمال ترکستان روس . (یادداشت مؤلف ).
کریمانهلغتنامه دهخداکریمانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مردم کریم . بکرم . از روی کرم : کریم باش و کریمانه روزگار گذارکه تو کریمی و این سنت کرام قدیم . سوزنی .کریم
تخویصلغتنامه دهخداتخویص . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) آغاز کردن به اکرام کریمان ، بعد از آن به اکرام لئیمان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). || هویدا شدن پیری د
رستیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهرزق؛ روزی: ◻︎ چون تو کریمان که تماشا کنند / رستی تنها نه به تنها کنند (نظامی۱: ۱۲).