کریزیلغتنامه دهخداکریزی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مردم پیر منحنی را گویند که در قوای او هم قصوری بهم رسیده و خرف شده باشد. || شاهین و بازی را نیز گویند که در صحرا بسر خود تولک کرده باش
کریزیلغتنامه دهخداکریزی . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن عبداﷲ القرشی العبشی . قاضی و فقیه بود از اهل بغداد و در 213 هَ . ق . قضاء مصر یافت و در 317 هَ . ق . در حلب درگذشت .
کریزیلغتنامه دهخداکریزی . [ ک ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به کریز که بطنی است از عبدشمس . (الانساب سمعانی ).
کریزیپوسلغتنامه دهخداکریزیپوس . [ کْری / ک ِ ] (اِخ ) از فلاسفه ٔ رواقی یونان قدیم بود که در حدود 280 ق .م . تولد و در 207 ق .م . وفات یافت . کریزیپوس ذات خدائی و روح بشر را نیز از
کریزیپوسلغتنامه دهخداکریزیپوس . [ کْری / ک ِ ] (اِخ ) از فلاسفه ٔ رواقی یونان قدیم بود که در حدود 280 ق .م . تولد و در 207 ق .م . وفات یافت . کریزیپوس ذات خدائی و روح بشر را نیز از
تولکیلغتنامه دهخداتولکی . [ ل َ ] (ص نسبی ) کریزی . کریزکرده : باز تولکی ؛ باز کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تولک کردهلغتنامه دهخداتولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
کریزگاهلغتنامه دهخداکریزگاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کریچ گاه . (از فرهنگ فارسی معین ). کریزگه . کریزی جای . تولک خانه . کریزخانه . خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند.
روالغتنامه دهخداروا. [ رَ ] (نف ) جایز. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). سزاوار. (ناظم الاطباء) : به باز کریزی بمانم همی اگر کبک بگریزد از من ر