کرگسلغتنامه دهخداکرگس . [ ک َ گ َ ] (اِ) کرکس . مرغ مردارخوار. (برهان ). طائری است معروف مردارخوار که به هندی گچه گویند فی زماننا گِد گویند. اکثر پر او در تیر به کار برند و مجاز
کرگسارلغتنامه دهخداکرگسار. [ ک َ ] (اِخ ) نام ولایتی است . (برهان ) (آنندراج ). نام سرزمینی است . (فهرست ولف ). در شاهنامه کرگساران و مازندران مرادف آمده است و البته مراد از مازند
کرگسی کردنلغتنامه دهخداکرگسی کردن . [ ک َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقلید کرگس کردن و خوی آن را گرفتن . (ناظم الاطباء).
کرگسی کردنلغتنامه دهخداکرگسی کردن . [ ک َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقلید کرگس کردن و خوی آن را گرفتن . (ناظم الاطباء).
کرگسارلغتنامه دهخداکرگسار. [ ک َ ] (اِخ ) نام ولایتی است . (برهان ) (آنندراج ). نام سرزمینی است . (فهرست ولف ). در شاهنامه کرگساران و مازندران مرادف آمده است و البته مراد از مازند
کرکسلغتنامه دهخداکرکس . [ ک َ ک َ ] (اِ) کرگس . مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان ). مردارخوار. لاشخور.