کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک َ ک َ ] (اِ) نوعی از ونجه است . (انجمن آرای ناصری ). نوعی ازیونجه است که به چارپایان دهند. (یادداشت مؤلف ).
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) درخت سدر که کُنار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کنار شود. || شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبدر شود.
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) دوایی است که آن را حندقوقی گویند و به فارسی انده قوقو خوانند و بر کلف مالند نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی حندقوقی است . (ف
کرکسان فلکفرهنگ انتشارات معین(کَ کَ نِ فَ لَ) (اِمر.) دو ستارة نسر واقع در صورت فلکی شلیاق یا چنگ رومی و نسر طایر در صورت فلکی عقاب .
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ِ ](اِخ ) (شهر...) یکی از شهرهای مهم کشور و مرکز استان هشتم است . این شهر در زمان سلاطین ساسانی بنا شده است بانی آن بهرام پنجم است که در زمان ولیعهد
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ُ ] (ع مص ) ارجمندی و بزرگی . (ناظم الاطباء). کرامت . (از اقرب الموارد). || یقال : افعل کذا و کرماناً لک ؛ یعنی میکنم این کار را جهت اکرام و بزرگی ت