کرکملغتنامه دهخداکرکم . [ ک َ ک َ ] (اِ) قوس قزح را گویند. (برهان ) (آنندراج ). آژفنداک . (ناظم الاطباء). کمان رستم . (یادداشت مؤلف ) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق مر او را چون
کرکملغتنامه دهخداکرکم . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است در استرآباد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 130 و ترجمه ٔ آن ص 174).
کرکملغتنامه دهخداکرکم . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) زعفران . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران . (غیاث اللغات ). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب ن
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک َ ک َ ] (اِ) نوعی از ونجه است . (انجمن آرای ناصری ). نوعی ازیونجه است که به چارپایان دهند. (یادداشت مؤلف ).
کرکمالغتنامه دهخداکرکما. [ ک َ ک َ ] (اِ) پرنده ای است دم دراز که به عربی صعوه گویند. (برهان ) (آنندراج ). دم جنبانک . (فرهنگ فارسی معین ). کرکرک . رجوع به صعوه ، دم جنبانک و کرک
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) درخت سدر که کُنار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کنار شود. || شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبدر شود.
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) دوایی است که آن را حندقوقی گویند و به فارسی انده قوقو خوانند و بر کلف مالند نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی حندقوقی است . (ف
کرکمةلغتنامه دهخداکرکمة. [ ک ُ ک ُ م َ ] (ع اِ) پاره ای از عصفر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زعفران . (از المعرب ص 291). رجوع به کرکم شود.
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک َ ک َ ] (اِ) نوعی از ونجه است . (انجمن آرای ناصری ). نوعی ازیونجه است که به چارپایان دهند. (یادداشت مؤلف ).
کرکمالغتنامه دهخداکرکما. [ ک َ ک َ ] (اِ) پرنده ای است دم دراز که به عربی صعوه گویند. (برهان ) (آنندراج ). دم جنبانک . (فرهنگ فارسی معین ). کرکرک . رجوع به صعوه ، دم جنبانک و کرک
کرکمانلغتنامه دهخداکرکمان . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) درخت سدر که کُنار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کنار شود. || شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبدر شود.