کروژلغتنامه دهخداکروژ. [ ک ُ ] (اِ) کروز. (ناظم الاطباء). نشاط باشد. (فرهنگ اسدی ). طرب . شادی . (صحاح الفرس ) : قارون نکرد شادی چندان بنعمتش کز بهر... خواجه کنی تو همی کروژ. من
کروجلغتنامه دهخداکروج . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جغتای حومه ٔ شهرستان سبزوار. کوهستانی و سردسیر است و 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کروجلغتنامه دهخداکروج . [ ک ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان پیوه ژن فریمان شهرستان مشهد که 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کروزلغتنامه دهخداکروز. [ ک ُ ] (اِ) کروژ. (ناظم الاطباء) (برهان ). نشاط و شادمانی باشد. (جهانگیری ). عیش و نشاط و شادمانی و طرب . (برهان ) (ناظم الاطباء). شادی و با کرازان و کرا
نشاطلغتنامه دهخدانشاط. [ ن َ ] (ع اِمص ) خوشی . شادمانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغک . کروژ. (فرهنگ اسدی ). خرمی . سرور. شادی . طرب . خرسندی . (ناظم الاطباء)