کرمان جوبلغتنامه دهخداکرمان جوب . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هنام بسطام بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد. سردسیری و مالاریائی است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کرمان جوبواژهنامه آزادروستایی در شمال قصرشیرین،در منطقۀ باویسی در استان کرمانشاه، در میانۀ قصرشیرین و خانقین عجم.
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ِ ](اِخ ) (شهر...) یکی از شهرهای مهم کشور و مرکز استان هشتم است . این شهر در زمان سلاطین ساسانی بنا شده است بانی آن بهرام پنجم است که در زمان ولیعهد
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ُ ] (ع مص ) ارجمندی و بزرگی . (ناظم الاطباء). کرامت . (از اقرب الموارد). || یقال : افعل کذا و کرماناً لک ؛ یعنی میکنم این کار را جهت اکرام و بزرگی ت
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ] (اِخ ) شهری است قریب غزنه و مکران . (منتهی الارب ). ناحیه ای از غزنین . (تاریخ جهانگشا چ لیدن ج 1 ص 108). شهری است میان غزنه و بلاد هند و از اعمال غ
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
کرانلغتنامه دهخداکران . [ ک َرْ را ] (اِخ ) نام محله ای در اصفهان . (ناظم الاطباء). در جغرافیای تاریخی لسترنج آمده است : در جای شهر اصفهان قبلاًچهار قریه قرار داشته که اسامی آنه
جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن کعب بن کرمان بن طرفةبن وهب بن مازن بن تیم بن اسدبن حارث بن العتیک الازدی . ابن کلبی او را نام برده است . و عبدالاعز شاعر دوره ٔ بنی امی
جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ازدی . رجوع به جابربن معاذ و جابربن کعب بن کرمان بن طرفةبن وهب بن مازن ... شود.
اسپرلغتنامه دهخدااسپر. [ اِ پ َ ] (اِ) سپر. جُنّه . (برهان ). تُرس . مجن ّ. جَوب . فَرْض . مِجْنَب . دَرَق : بر او گردن ضخم چون ران پیل کف پای او گرد چون اسپری . منوچهری .پیش ای