کرساسپلغتنامه دهخداکرساسپ . [ ک ِ رِ ] (اِخ ) گرشاسب . دارنده ٔ اسب لاغر. (از فرهنگ ایران باستان ص 227). گرشاسپ . و رجوع به گرشاسپ شود.
کاسپاتیرلغتنامه دهخداکاسپاتیر. (اِخ ) (شهر...) واقع در اراضی پاکتیا و مبداء حرکت هیئتی که به امر داریوش و به ریاست مردی بنام «اسکیلاس » از اهل «کاریاند»به طرف مشرق سرازیر شدند تا بد
کاسپیرهالغتنامه دهخداکاسپیرها. [ ] (اِخ ) نام طایفه ای که سربازان آنان در جنگ خشیارشا با یونان در زمره ٔ سپاهیان ایران شرکت داشتند. (از ایران باستان ج 1 ص 739).
کاسپینلغتنامه دهخداکاسپین . [ ی َ ] (اِخ ) (دریای ِ...) دریای کاسپین در نقطه ای که بمحاذات قسمت بالای هیرکانی (ایالت گرگان ) میرسد در واقع صورت دریا بخود میگیرد و این صورت را تا پ
گیسودارلغتنامه دهخداگیسودار. (اِخ ) صفت کرساسپ (گرشاشب ) فرزند ثرِیت َ است که در ادبیات پهلوی و فارسی از مشاهیر پهلوانان ایران است . و صفات دیگری چون : (گئسو) و گرزورو (گذورَ) و نر
گرشاسبلغتنامه دهخداگرشاسب . [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است . (جهانگیری ) (برهان ). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر ک
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی )
گرشاسبفرهنگ نامها(تلفظ: garšāsb) (= کرشاسپ و گرشاشپ) به معنی دارندهی اسب لاغر ؛ (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی پسر اثرط (اترد) پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ (شیدسپ) پسر دورشاسپ