کردویهلغتنامه دهخداکردویه . [ ک ُ ی َ / ی ِ ] (اِ) نامی از نامهای زن ایرانی . (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) خواهر بهرام چوبین زن گستهم بود و آخر کار، گستهم بر دست او کشته شد و خسرو
کردوسهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دستۀ بزرگ سوار یا اسب.۲. (زیستشناسی) دو استخوان که با یک مفصل بههم متصل شده باشند.
کراویهلغتنامه دهخداکراویه . [ ک َ ی َ / ی ِ ] (اِ) کراویا. (از برهان ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کراویا شود.
کردبیةلغتنامه دهخداکردبیة. [ ک ُ دَ بی ی َ ] (ع اِ) قبای کوتاه نیم آستین که تا میان ران را می پوشاند. (ناظم الاطباء).
کردوسةلغتنامه دهخداکردوسة. [ ک ُ س َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ از اسبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || عضو. اندام . (ناظم الاطباء). رجوع به کردوس شود.
اسفارلغتنامه دهخدااسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن کردویه . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 99 ، 100) آمده : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او بخدمت نوح بن منصور ملتفت بود... ابوسعی
ابوالحسینلغتنامه دهخداابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) کردویه (شیخ ...) شیرازی . از معاریف مشایخ تصوف . وی در مائه ٔ ششم هجری میزیست و معاصر الناصر لدین اﷲ عباسی و شیخ روزبهان
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است در فسطاط مصر و وجه تسمیه آن است که چون عمروبن العاص از اسکندریه بازگشت و طرح فسطاط بریخت ، جمعی از قبایل که در اسکندریه ب
کردیهلغتنامه دهخداکردیه . [ ک ُ ی َ ] (اِخ ) نام خواهر بهرام چوبین است اما صحیح این کلمه گردیه است . (یادداشت مؤلف ). در مجمل التواریخ و القصص ص 78 و 79 کردیه آمده و ملک الشعرای
کراویهلغتنامه دهخداکراویه . [ ک َ ی َ / ی ِ ] (اِ) کراویا. (از برهان ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کراویا شود.