کردولغتنامه دهخداکردو. [ ک َ ] (اِ) شاخی را گویند که از درخت بریده شده باشد. (آنندراج ). شاخه ٔ بریده شده از درخت . (ناظم الاطباء). کردوخاله ؛ در گیلکی شاخه ٔ دراز نوک برگشته که
کردوسهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دستۀ بزرگ سوار یا اسب.۲. (زیستشناسی) دو استخوان که با یک مفصل بههم متصل شده باشند.
کردوخویلغتنامه دهخداکردوخوی . [ ک ُ ] (اِخ ) بنابه گفته ٔ مورخان یونانی ، ساکنان ناحیه ٔ کردوئن بوده اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 90). رجوع به همین کتاب و کردوئن شود.
کردوانلغتنامه دهخداکردوان . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریکان گرمسار. جلگه ای و معتدل است و 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کردوبندلغتنامه دهخداکردوبند. [ ک َ ب َ ] (اِ مرکب ) مرزبند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرد، کردو و مرز شود.
کردوخلغتنامه دهخداکردوخ . [ ک َ ] (اِخ ) کردوک . (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1067). کردو. رجوع به کردوک و کردو شود.
کردوکلغتنامه دهخداکردوک . [ ک َ ] (اِخ ) کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشته ٔ گزنفون برم
کردوخویلغتنامه دهخداکردوخوی . [ ک ُ ] (اِخ ) بنابه گفته ٔ مورخان یونانی ، ساکنان ناحیه ٔ کردوئن بوده اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 90). رجوع به همین کتاب و کردوئن شود.
کردوانلغتنامه دهخداکردوان . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریکان گرمسار. جلگه ای و معتدل است و 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).