کرخ بصرهلغتنامه دهخداکرخ بصره . [ ک َ خ ِ ب َ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در رستاق اعلای بصره و اکنون باقی است و خراب گونه ای است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان شود.
کرخلغتنامه دهخداکرخ . [ ] (اِخ ) طایفه ای از ترکمنهای ساکن قره تپه ٔ گرگان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 103).
صاحب الزنجلغتنامه دهخداصاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید
مخمسةلغتنامه دهخدامخمسة. [ م ُ خ َم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلاة که می گفتند «سلمان فارسی » و «مقداد» و «عمار» و «ابوذر غفاری » و «عمربن امیه ٔ ضیمری » از طرف خداوند مأمور
ابوحازم قاضیلغتنامه دهخداابوحازم قاضی . [ اَ زِ م ِ ] (اِخ ) عبدالحمیدبن عبدالعزیز فقیه حنفی . او فقه از شیوخ بصره فراگرفت و قضاء شام و کوفه و کَرْخ داشت . طحاوی و دباس از شاگردان اویند
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن سعدبن محمد کاتب ، مکنّی به ابوتراب . وی در محرم سال 428 هَ . ق . در عُکبَرا متولد شد و در آنجا پرورش یافت و آنگاه به بغداد رفت و
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) بمناسبت دروازه ٔ شهر، محله و نواحی داخل شهر در مجاورت هر دروازه بنام همان دروازه نامیده شده است ، چنانکه درب ری ، درب قزوین ، که نام محله ای