کربزلغتنامه دهخداکربز. [ ک ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) خیار بزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیار دراز. (ناظم الاطباء).
کربزلغتنامه دهخداکربز. [ ک ِ ب ِ / ک ُ ب ُ ] (اِ) خیار دراز را گویند و به عربی قثاءالحمار خوانند. (برهان ) . خیار دراز. (ناظم الاطباء). خیار چنبر. (یادداشت مؤلف ).
ارویلغتنامه دهخدااروی . [ اَ وا ](اِخ ) بنت کربز والده ٔ خلیفه ٔ سوم و ولیدبن عقبه ٔ صحابی و دختر ام ّحکیم بیضا بنت عبدالمطلب یعنی دختر خاله ٔ رسول اﷲ (ص ). صحابیه است . (قاموس
خابثلغتنامه دهخداخابث . [ ب ِ ] (ع ص ) بلایه ٔ کربز. (منتهی الارب ). الردی الخداع . (اقرب الموارد). || ناپاک و پلید. || بدکار. || فرومایه . || غدار. (ناظم الاطباء).
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع َ ] (ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
عفراةلغتنامه دهخداعفراة. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد پلید کربز. || (اِ) موی میانه ٔ سر. (منتهی الارب ). تک مویهایی که در وسط سر روییده باشد. (از اقرب الموارد). || به معنی عفریة است در انس
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث و منکر. (اقرب الموارد).مردم سخت بد. (دهار). || اسد عفر؛ شیر درشت . (منتهی الارب ). شیر سخت و شدید. (