کِرازگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی اجیر کردن ، راست کردن ، تکان دادن به بدن پس از مدتی طولانی بی حرکت بودن بدن
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک َ] (اِ) تب و حرارتی را گویند که زنان را در وقت زاییدن از شدت درد بهم می رسد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک َرْ را] (ع اِ) قچقار که خرجینه ٔ شبان بردارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبشی که خرجین شبان می برد و آن گوسپند بی شاخ است لان الاقرن یشتغل بالنطاح
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک ِ ] (اِ) خرام و راه رفتن از روی ناز و غمزه باشد. (برهان ). خرام و رفتار از روی ناز و غمزه . (ناظم الاطباء). در برهان به کاف بمعنی خرام که راه رفتن از
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک ُ ] (اِ) کوزه ٔ آب سرتنگ باشد که مسافران با خود دارند و آن را تنگ نیز می گویند. (برهان ) (آنندراج ). تنگ و کوزه ٔ آب سرتنگ . (ناظم الاطباء) : با نعمتی
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک ُ ] (ع اِ) شیشه و کوزه ٔ سرتنگ . ج ، کِرزان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیشه و گفته اند کوزه ٔ سرتنگ . ابن درید گوید آن را به کار برند ونمی دا
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک َ] (اِ) تب و حرارتی را گویند که زنان را در وقت زاییدن از شدت درد بهم می رسد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک ِ ] (اِ) خرام و راه رفتن از روی ناز و غمزه باشد. (برهان ). خرام و رفتار از روی ناز و غمزه . (ناظم الاطباء). در برهان به کاف بمعنی خرام که راه رفتن از
شهریارلغتنامه دهخداشهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بعضی از مورخان از وی به فرخان و بعضی به «شهربراز» تعبیر کرده اند و صاحب شاهنامه نامش را «کراز» گفته . محمدبن جریر طبری «شهر ایران » در قل