کراهةلغتنامه دهخداکراهة. [ ک َ هََ ] (ع اِ) زمین درشت سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سختی . یقال : لقیت دونه کراهة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کراهةلغتنامه دهخداکراهة. [ ک َ هََ ] (ع مص ) ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). دوست نداشتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کَره یا کُره . کَراهیة. مَکرَهة یا مَکرُهة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناپسند گردیدن . یقال : ما کان کریهاً فکره . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قبیح
کراهیةلغتنامه دهخداکراهیة. [ ک َ ی َ ] (ع مص ) ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ). دوست نداشتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کَراهة.کُره یا کِره . مَکرَهة یا مکرُهة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کراهیت . رجوع به مکرهة، کره و کراهة شود. || دشوار شدن . (ترجمان جرجانی ص <span class
قراحیةلغتنامه دهخداقراحیة. [ ق ُ حی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قراح و آن قریه ای است . (معجم البلدان ). رجوع به قراح شود.
قراعةلغتنامه دهخداقراعة. [ ق َرْ را ع َ ] (ع اِ) اندک از گیاه . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کون . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء). اِست . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قروههلغتنامه دهخداقروهه . [ ق ُ هََ / هَِ ] (اِ) بر وزن و معنی گروهه است که گلوله باشد، خواه از سنگ و گل و خواه از چیزهای دیگر سازند. (برهان ) (آنندراج ).
کراهيةدیکشنری عربی به فارسیاحساس مخالف , ناسازگاري , انزجار , دوست نداشتن , بيزار بودن , مورد تنفر واقع شدن , دشمني , کينه , عداوت , بغض , بيزاري , تنفر , نفرت , رسوايي , زشتي , بدنامي
کرهلغتنامه دهخداکره . [ ک َ / ک ُرْه ْ ] (ع مص ) کَراهة. کراهیة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مَکرَهة. ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). مقابل دوست داشتن . (از اقرب الموارد). دشخوار داشتن . (تاج المصادر). || دشوار شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص <spa
دشخوار داشتنلغتنامه دهخدادشخوار داشتن . [ دُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) دشوار داشتن . کَراهة. کَرْه . هَرّ. هَریر. (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دشخوار شود.
کراهینلغتنامه دهخداکراهین . [ ک َ ] (ع اِمص ) به معنی کراهت است . یقال :اتیتک کراهین ان تغصب ؛ ای کراهة ان تغصب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کراهت و نفرت . (ناظم الاطباء).
دشوار داشتنلغتنامه دهخدادشوار داشتن . [دُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) سخت پنداشتن . || صعب بودن . با سختی قرین بودن . مشکل داشتن . کراهة. کراهیة. کره . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : یکی منزلست این که هرک اندرو شدبرون آمدن سخت دشوار دارد. ناصرخسرو.