کرامیلغتنامه دهخداکرامی . [ ] (اِخ ) پسر خورشید که به خدمت حسام الدین سوهلی حاکم لر کوچک رفت و مرتبه ٔ بلند یافت . رجوع به تاریخ گزیده ص 584 شود.
کرامیلغتنامه دهخداکرامی . [ ک َ / ک َرْ را ] (ص نسبی ) انتسابی است به ابوعبداﷲ محمدبن کرام نیشابوری . (الانساب سمعانی ). منسوب به فرقه ٔ کرامیه . (یادداشت مؤلف ) : دیگر گروه متک
کرامیلغتنامه دهخداکرامی . [ ک ِ ] (ص ) شریفتر. پاک نژادتر. محترم . باعزت . بااحترام . || گران . باقیمت . گرانمایه . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کرامی کردنلغتنامه دهخداکرامی کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام نمودن . تعظیم کردن . عزیز داشتن . (ناظم الاطباء): اکرام ؛ کرامی کردن . مکرم ؛ کرامی کردن . (منتهی الارب ).
کرامیانلغتنامه دهخداکرامیان . [ ک َرْ را ] (اِخ ) کَرّامیّة. پیروان ابوعبداﷲ محمدبن کرام نیشابوری . پیروان فرقه ٔ کرامیه : استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد. (ترجمه
کرامیةلغتنامه دهخداکرامیة. [ ک َرْ را می ی َ ] (اِخ ) گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی اﷲ عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب ). فرقه ای است از مش
کرامیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفرقهای از مسلمانان پیرو محمدبن کرّام (قرن سوم هجری) که معتقد به تجسم خالق بودند.
کرامی کردنلغتنامه دهخداکرامی کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احترام نمودن . تعظیم کردن . عزیز داشتن . (ناظم الاطباء): اکرام ؛ کرامی کردن . مکرم ؛ کرامی کردن . (منتهی الارب ).
کرامیانلغتنامه دهخداکرامیان . [ ک َرْ را ] (اِخ ) کَرّامیّة. پیروان ابوعبداﷲ محمدبن کرام نیشابوری . پیروان فرقه ٔ کرامیه : استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد. (ترجمه
کرامیةلغتنامه دهخداکرامیة. [ ک َرْ را می ی َ ] (اِخ ) گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی اﷲ عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب ). فرقه ای است از مش