کراشلغتنامه دهخداکراش . [ ک َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به لارستان فارس که دیزی گوشت پزی آن بخوبی معروف است و جراش معرب آن است . (آنندراج ).
کراشلغتنامه دهخداکراش . [ک َ ] (اِ) پریشانی . (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشفتگی . سرگردانی . (ناظم الاطباء) : تو در میان دلی دل میان زلف تو درکراش خود مخوه و زلف خود
کراشندهلغتنامه دهخداکراشنده . [ ک َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از کراشیدن . (یادداشت مؤلف ). خراشنده . رجوع به کراشیده و کراشیدن شود.
کراشهلغتنامه دهخداکراشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) طرز. روش . || صفت . گونه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کراشیدهلغتنامه دهخداکراشیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) پاشیده . (برهان ). پاشیده شده . (ناظم الاطباء). || آشفته وپریشان گردیده . (برهان ) (ناظم الاطباء) : جماعتی از حریفان را د
کراشندهلغتنامه دهخداکراشنده . [ ک َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از کراشیدن . (یادداشت مؤلف ). خراشنده . رجوع به کراشیده و کراشیدن شود.
کراشهلغتنامه دهخداکراشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) طرز. روش . || صفت . گونه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کراشیدنلغتنامه دهخداکراشیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) تباه شدن کار. (ناظم الاطباء) (برهان ). || پریشان گردیدن . (برهان ). پریشان گردیدن و مشوش شدن خاطر. پاشیده و منتشر گشتن . (ناظم الاطبا