کدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جا؛ محل(در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده.۲. [قدیمی] خانه؛ محل اقامت: ◻︎ چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶:
کدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد.۲. چوبی که پشت در میانداختند تا باز نشود؛ کلون: ◻︎ باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان: ش
کدهلغتنامه دهخداکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) کتگ . کت . کث . کذ. کد. کنده . کند. گند. گنده . جَند. جنده . غَند. (یادداشت مؤلف ).بمعنی خانه باشد همچون بتکده . (برهان ) : تکین بدی
کدحدیکشنری عربی به فارسیرنج , محنت , کار پر زحمت , کشمکش , ستيز , پيکار , مجادله , بحث وجدل , محصول رنج , زحمت کشيدن , رنج بردن , تور ياتله , دام
کدحلغتنامه دهخداکدح . [ ک َ ] (ع اِ) خراش . یقال : به کدح ، ای خدش . و قیل الکدح اکثر من الخدش . ج ، کُدوح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کردار خواه شر باشد و یا خیر. |
کدحلغتنامه دهخداکدح . [ ک َ ] (ع مص ) کوشش نمودن و کردن کاری را برای ذات خود خیر باشد یا شر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار کردن . (ترجمان جرجانی ص 81) (زو
تبسم کدهلغتنامه دهخداتبسم کده . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) تبسم زار. پر از لب خنده : عشرت خلق بود موجب رسوایی شان این تبسم کده چون گل همه غماز خود است .(بهار عجم ) (از آنن
تجلی کدهلغتنامه دهخداتجلی کده . [ ت َ ج َل ْ لی ک َ دَ ] (اِ مرکب ) تجلی گاه . (ناظم الاطباء). جایی که نور و روشنایی فراوان باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که نور در آن تجلی کند : تا دلم
تسکین کدهلغتنامه دهخداتسکین کده . [ ت َ کی ک َ دَ/ دِ ] (اِ مرکب ) آرامگاه . (ناظم الاطباء). از عالم تجلی کده . (آنندراج ). جای آرامش و آسایش : کعبه تسکین کده و دیر تسلی گاه است ناله