کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ِ ک ِ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که آنرا در وقت نفرت فرمودن از چیزی گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کخ شود.
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) صدا و آواز سرفه کردن . (برهان ). آواز سرفه کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز سرفه . (غیاث اللغات ). سرفه کردن و تندتند نف
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ] (اِ) حراره بود و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حراره . (لغت نامه ٔ حافظ اوبهی ). قول . تصنیف ترانه . زجل . موشح . موشحه . شرقی .
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ِ ک ِ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که آنرا در وقت نفرت فرمودن از چیزی گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کخ شود.
کخ کخلغتنامه دهخداکخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند تا از چیزی که اراده ٔ
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) صدا و آواز سرفه کردن . (برهان ). آواز سرفه کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز سرفه . (غیاث اللغات ). سرفه کردن و تندتند نف
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ] (اِ) حراره بود و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حراره . (لغت نامه ٔ حافظ اوبهی ). قول . تصنیف ترانه . زجل . موشح . موشحه . شرقی .
کخلغتنامه دهخداکخ . [ ک ِ ] (اِ) لفظی است که بجهت نفرت فرمودن اطفال از چیزی که نخواهند به ایشان بدهند یا خواهند از ایشان پس بگیرند گویند. (برهان ). در آذربایجان چون خواهند اطف