کجراییلغتنامه دهخداکجرایی . [ ک َ ](حامص مرکب ) عمل کج رای . بدتدبیری . ناراستی تدبیر. (از ناظم الاطباء). کج فهمی . نادرستی در اندیشه و تدبیر. (از فرهنگ فارسی معین ). کج اندیشی . ناصواب اندیشی .
کجرایلغتنامه دهخداکجرای . [ ک َ ] (ص مرکب ) کج فهم . (آنندراج ). بدتدبیر.(ناظم الاطباء). آنکه اندیشه و تدبیری نادرست دارد. (فرهنگ فارسی معین ). کج اندیش . کج فکر. ناصواب اندیش .
کاجرالغتنامه دهخداکاجرا. [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی زردک است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کاجر شود.
کجرولغتنامه دهخداکجرو. [ ک َرَ / رُو ] (نف مرکب ) کج رونده . که صراط مستقیم نپوید. رونده براه کج . که براه مستقیم نرود : تا در این رشته ای که مسکن تست نفست ار کجرو است دشمن تست . سنائی .فلک کجروتر
کجرویلغتنامه دهخداکجروی . [ ک َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری . افساد. سرکشی . خودسری . گردنکشی . بی قانونی . (ناظم الاطباء) : پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بودپای را این دردسر بود از سر سودای من . خ
کج اندیشیلغتنامه دهخداکج اندیشی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل کج اندیش . کجرایی . رجوع به کجرایی شود.