کثیثلغتنامه دهخداکثیث . [ ک َ ] (ع ص ) انبوه و ستبر. یقال رجل کثیث اللحیة؛ انبوه ریش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کسیسلغتنامه دهخداکسیس . [ ک َ ] (اِ) دارویی باشد که به سبب آن جوهر فولاد ظاهر گردد. (برهان ). دارویی که بدان تاب می دهند فولاد را. (ناظم الاطباء). زاگ زرد که چون در آتش اندازند
کسیسلغتنامه دهخداکسیس . [ ک َ ] (ع اِ) نبیذ خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوشت که برسنگ تفسان خشک کنند و بکوبند از جهت زاد سفر. (منتهی الارب ) (از نا
کصیصلغتنامه دهخداکصیص . [ ک َ ] (ع اِ) آواز نرم و باریک . || لرزه . || ترس . بیم . || بانگ ملخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کصیصلغتنامه دهخداکصیص . [ ک َ ] (ع مص ) کص . فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی . || آواز باریک برآوردن . || مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج . || ورترنجیدن . || جنبی