کثلغتنامه دهخداکث . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است میان راه شیرازبه سیرجان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 162).
کثلغتنامه دهخداکث . [ ک َ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) کلمه ای است که مانند کند، قند، کت ، غن ، جان ، کان ، گان ، خان و قان در آخر اسامی شهرها و شهرکها و قصبه هایی چون : اخسی
کثلغتنامه دهخداکث . [ ک َث ث ] (ع ص ) انبوه و درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال رجل کث اللحیة؛ مرد انبوه ریش . || مرد دراز و انبوه و کوتاه و پیچان ریش . رجل کث
کثلغتنامه دهخداکث . [ ک َث ث ] (ع مص ) انداختن پلیدی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) .
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک َس س ] (ع مص ) سخت کوبیدن . (از ناظم الاطباء). سخت کوفتن . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک ُ ] (اِ) شرمگاه زن . موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. (برهان ). شرم زن . (منتهی الارب ). فرج زن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). موضع جماع در زنا
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک ُس س ] (معرب ، اِ) مأخوذ از کس فارسی و به معنی آن . ج ، اکساس ، گویند مولده است . (ناظم الاطباء). شرم زن و هو لیس من کلامهم انما هو مولد. (منتهی الارب
کثوثةلغتنامه دهخداکثوثة. [ ک ُ ث َ ] (ع مص ) کَثاثة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کَثَث . (منتهی الارب ). بسیار بیخ گردیدن ریش و انبوه شدن و کوتاه گردیدن و در هم پیچیدن . (آنند
کثةلغتنامه دهخداکثة. [ ک َ ث ث َ ] (ع ص ) مؤنث کَث ّ.(ناظم الاطباء): لحیة کثة؛ ریش انبوه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به کث شود.