کتک زدنلغتنامه دهخداکتک زدن . [ ک ُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . آزردن . جفا نمودن . (ناظم الاطباء). کسی را مورد ضرب (کتک ) قرار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). زدن با هر چیز. زدن با دست یا چوب و امثال آن . زدن برای شکنجه .
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. (از فرهنگ جهانگیری ).
کتغلغتنامه دهخداکتغ. [ ک َ ت َ ] (اِ) کشک . (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کَتَخ . (از برهان ). رجوع به کتخ شود.
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است . (برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منتهی الارب ذیل نقد). یکنوع گ
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. (از فرهنگ جهانگیری ).
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است . (برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منتهی الارب ذیل نقد). یکنوع گ
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . کوهستانی . سکنه 500 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، حشم داری . صنایع دستی قالی ، قالیچه ، جوال و گلیم بافی است . (از
خیرآباد کتکلغتنامه دهخداخیرآباد کتک . [ خ َ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در90 هزارگزی خاور زرقان و 3 هزارگزی راه فرعی توابع ارسنجان به کربال با 115
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. (از فرهنگ جهانگیری ).
کتکلغتنامه دهخداکتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است . (برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منتهی الارب ذیل نقد). یکنوع گ