کتلةدیکشنری عربی به فارسیگرد کردن , جمع کردن , انباشتن , گرد امدن , متراکم شدن , جوش اتشفشاني , بنداوردن , انسداد , جعبه قرقره , اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي , بلوک , کنده , مانع ورا
کتلةلغتنامه دهخداکتلة. [ ک ُ ل َ ] (ع اِ) یک لخت فراهم آورده از خرما و گل و لای وشلم و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || پاره ای از گوشت . (منتهی الارب ) (
کتله کمرلغتنامه دهخداکتله کمر. [ ک َ ت َ ل َ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. کوهستانی و معتدل سکنه 222تن . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا