کبکبهلغتنامه دهخداکبکبه . [ ک َ ک َ ب َ / ب ِ ] (اِ) صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد به طریق اجتماع . (برهان ) (آنندراج ). آواز پای ستوران و چارپایان و آدمیان به گروه . (یا
کبکبهفرهنگ انتشارات معین(کَ کَ بَ) [ ع . کبکبة ] (اِ.) 1 - جماعت مردم ، گروه سواران و شتران . 2 - عظمت و شوکت و جلال .
کبکبهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جماعتی از مردم.۲. گروهی از سواران.۳. [مجاز] عظمت؛ شوکت؛ جاه؛ جلال.
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] (ع اِ) جماعت . (اقرب الموارد). گروهی مردم . (یادداشت مؤلف ).
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َک َ ب َ ] (ع مص ) نگونسار کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). واژگون کردن و بر زمین افکندن . (از اقرب الموارد). بروی افکندن . (یادداشت مؤلف ). بر
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک ُ ک ُ ب َ ] (ع اِ) گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن . (از منتهی الارب ). جماعتی از خیل . جماعتی از مردم درهم پیوسته . (از اقرب الموارد) .
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] (ع اِ) جماعت . (اقرب الموارد). گروهی مردم . (یادداشت مؤلف ).
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َک َ ب َ ] (ع مص ) نگونسار کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). واژگون کردن و بر زمین افکندن . (از اقرب الموارد). بروی افکندن . (یادداشت مؤلف ). بر
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک ُ ک ُ ب َ ] (ع اِ) گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن . (از منتهی الارب ). جماعتی از خیل . جماعتی از مردم درهم پیوسته . (از اقرب الموارد) .
نمایش باشکوهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ه، دبدبه، کبکبه، مراسم، مراسم مجلل، تشریفات کامل، مراسم تاجگذاری، تجلیل، یادمان، منظره جلال، شکوه، زیبایی جشنواره، فستیوال، جشن، روز مخصوص گ