کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] (ع اِ) جماعت . (اقرب الموارد). گروهی مردم . (یادداشت مؤلف ).
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] (ع اِ) جماعت . (اقرب الموارد). گروهی مردم . (یادداشت مؤلف ).
کبابةلغتنامه دهخداکبابة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) دارویی است که از چین خیزد و مشهور به کبابه ٔ چینی است . (منتهی الارب ). دارویی چینی است . (اقرب الموارد). دارویی است که آن را حب العرو
کبکابلغتنامه دهخداکبکاب . [ ک َ ] (ع اِ) خرمایی است درشت و فربه . (منتهی الارب ). خرمای درشت و فربه . (ناظم الاطباء). خرمای درشت بزرگی است که بر خرماهای دیگر برتری دارد. (اقرب ال
کبکبهلغتنامه دهخداکبکبه . [ ک َ ک َ ب َ / ب ِ ] (اِ) صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد به طریق اجتماع . (برهان ) (آنندراج ). آواز پای ستوران و چارپایان و آدمیان به گروه . (یا
کبکبةلغتنامه دهخداکبکبة. [ ک َک َ ب َ ] (ع مص ) نگونسار کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). واژگون کردن و بر زمین افکندن . (از اقرب الموارد). بروی افکندن . (یادداشت مؤلف ). بر