کیبوسلغتنامه دهخداکیبوس . [ ک َ / ک ِ / کی ] (ص ) کبوس و کج و ناراست . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کبوجلغتنامه دهخداکبوج . [ ک َ ] (اِخ ) کبوجیه . مسعودی در مروج الذهب (چ قاهره ج 1 ص 98) قنوج ضبط کرده . قنوج هم در اصل قبوج بوده ، تردیدی نیست که «ب » از اشتباه کاتب مبدل به «ن » گشته است و قبوج هم معرب کبوج است . (تاریخ ایرا
کبوسلغتنامه دهخداکبوس . [ ک َ / ک ُ ] (ص ) کج و ناراست باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کژ و ناراست را گویند. (آنندراج ). کژ باشد. (از فرهنگ اسدی ) : بجز بر آن صنم عاشقی فسوس آیدکه جز بر آن رخ او عاشقی کبوس آید. <p class="
قبوصلغتنامه دهخداقبوص . [ ق َ ] (ع ص ) اسب استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اسب سخت تیز و تند که چون تازند آن را جز نوک سم وی بزمین نرسد. (منتهی الارب ). اسب سخت تند و تیز که چون بر وی هی کنند جز نوک سمب آن به زمین نرسد. (ناظم الاطباء).