کبنلغتنامه دهخداکبن . [ ک َ ] (ع مص ) نرم و سست دویدن یا کوتاهی کردن در دویدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کبن جامه ؛ درون رویه درنوردیدن جامه را پس بردوختن . || کبن هدیه ٔ
کبنلغتنامه دهخداکبن . [ ک َ ](ع اِ) لب دلو و گفته اند آنچه از جلد که نزدیک لب دلو در نوردیده و دوخته شده است . (ز اقرب الموارد). کبن الدلو؛ لب دلو در نوردیده ٔ دوخته . (منتهی ا
کبنلغتنامه دهخداکبن . [ ک ُ ب ُ ] (اِخ ) نام شخصی یونانی معاصر خشایارشا که در معبد دلف نفوذ داشت و غیبگوی این معبد را واداشت که به نفع کل امن وبضرر دمارات پسر آریستون پادشاه اس
کبنلغتنامه دهخداکبن . [ ک ُ ب ُن ن ] (ع ص ) کُبُنَّة. مرد زشتخوی ناکس گرفته . (آنندراج ). مرد درشتخوی ناکس گرفته . (منتهی الارب ). مرد لئیم . (از اقرب الموارد). || مرد سخت زفت
کبنورةلغتنامه دهخداکبنورة. [ ک َ ن َ رَ / رِ ](اِ) گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار
کبنةلغتنامه دهخداکبنة. [ ک ُ ب ُن ْ ن َ ] (ع اِ) نان خشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نان . (از اقرب الموارد).
کبنةلغتنامه دهخداکبنة. [ ک ُ ن َ ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب ). بازیی است . (از اقرب الموارد).
کبنورةلغتنامه دهخداکبنورة. [ ک َ ن َ رَ / رِ ](اِ) گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار
کبنةلغتنامه دهخداکبنة. [ ک ُ ب ُن ْ ن َ ] (ع اِ) نان خشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نان . (از اقرب الموارد).
کبنةلغتنامه دهخداکبنة. [ ک ُ ن َ ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب ). بازیی است . (از اقرب الموارد).
وانوردیدنلغتنامه دهخداوانوردیدن . [ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن : الکبن ؛ کناره ٔ دلو که وانوردند. (السامی ).