کبارلغتنامه دهخداکبار. [ ک ُب ْ با ] (ع ص ) بس بزرگ و کلان . (منتهی الارب ). بسیار بزرگ .(از اقرب الموارد). ج ، کُبّارون . (اقرب الموارد).
کبارلغتنامه دهخداکبار. [ ] (اِخ ) ناحیه ای است از چهارمحال بختیاری . رجوع به جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان شود.
کبارلغتنامه دهخداکبار. [ ک َ ] (اِ) شخصی را گویند که چوب و علف و هیزم و امثال آن از صحرا به جهت فروختن می آورد. (برهان ). || ریسمانی که از لیف خرما بافند. (حاشیه ٔ برهان چ معین
کبارجهلغتنامه دهخداکبارجه . [ ] (ع اِ) مفشله . (تاج العروس ج 8 ص 59 س 10) و صاحب قاموس در ذیل مفشله آرد: کبارجه و کرش . رجوع به مفشله و کرش شود.
کبارهلغتنامه دهخداکباره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبدی که میوه و امثا
کباریلغتنامه دهخداکباری . [ ک ِ / ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به ذی کبار. رجوع به الانساب سمعانی ذیل کلمه ٔ کُباری و کِباری شود.