کبابهفرهنگ فارسی عمیددرختچهای از خانوادۀ فلفل، با میوهای قهوهایرنگ و طعمی تند و تلخ که میوۀ نارس آن مصرف خوراکی و دارویی دارد؛ حبالعروس؛ فلفل دمدار؛ فلفل دنبالهدار؛ کبابۀ دهنشکافته؛ فاغره.
کبابةلغتنامه دهخداکبابة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) دارویی است که از چین خیزد و مشهور به کبابه ٔ چینی است . (منتهی الارب ). دارویی چینی است . (اقرب الموارد). دارویی است که آن را حب العروس خوانند و چینی آن بهتر است و آنرا از جزیره ٔ شلاهطه آورند، گرم و خشک است . (برهان ) (آنندراج ). بار درختی است از طا
قبابةلغتنامه دهخداقبابة. [ ق ُب ْ با ب َ ] (ع اِ)عصیده که حلوائی است . (از منتهی الارب در ماده ٔ عصد). || نوعی است از ماهی . (معجم البلدان ).
کبابیلغتنامه دهخداکبابی . [ ک َ ] (ص نسبی ) آنکه کباب بسازد. (بهار عجم ) (آنندراج ). استاد کباب پز. (ناظم الاطباء). که کباب پختن و فروختن پیشه دارد : کبابی ازان روی پر آب و تاب مرا کرده بر آتش دل کباب . میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).
قبابیلغتنامه دهخداقبابی . [ ق ِ بی ی ] (اِخ ) احمدبن لقمان بن عبداﷲ سمرقندی مکنی به ابوبکر و معروف به قبابی از راویان است .وی در ری و جز آنجا حدیث گفته و از ابی عبیده عبدالوارث بن ابراهیم بن ماهان عسکری روایت کند. ابن طاهر ازاو یاد کرده است . (معجم البلدان ) (انساب سمعانی ).
کباب چینیلغتنامه دهخداکباب چینی . [ ک َ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبابه . (ناظم الاطباء). رجوع به کبابة شود.
حب العروسلغتنامه دهخداحب العروس . [ ح َب ْ بُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) کبابة. و گویند تخم نیلوفر است . (داود ضریر انطاکی ). کبابه ٔ عربی . و نیز رجوع به قانون بوعلی چ تهران ج 1 ص 214 شود.